دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من
گر از قفس گریزم کجا روم، کجا من؟
کجا روم که راهی به گلشنی ندانم
که دیده برگشودم به کنج تنگنا من
نه بستهام به کس دل، نه بسته کس به من دل
چو تختهپاره بر موج، رها، رها، رها من
ز من هر آنکه او دور ، چو دل به سینه نزدیک
به من هر آن که نزدیک، ازو جدا، جدا من!
نه چشم دل به سویی، نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی به یاد آشنا من
ز بودنم چه افزود؟ نبودنم چه کاهد؟
که گویدم به پاسخ که زندهام چرا من؟
ستارهها نهفتم در آسمان ابری
دلم گرفته ای دوست ، هوای گریه با من
سیلی باران به گوشم می زند
بس که این سیلی به گوشم آشناست
می شناسم دست خیسی را که باز
همچنان سیلی به گوشم می زند
خوب می دانم که غمگینم ولی
ریشه نامهربانی ها کجاست ؟
عشق و غرور
دخترک رفت ولی زیر لب این را میگفت:
او یقینا پی معشوق خودش می آید!
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
مطمئنا که پیشمان شده بر می گردد!
آری
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |